عشق جاودان

جدایی مان حقیقتی که همیشه بر لبانت خودنمایی می کرد

وفایت

دروغی که همیشه با خود می پنداشتم

تو

امیدی که به قلبم وعده داده بودم

من

مات شده

دیروز

روزگاری که با تو حرام شد

امروز

روزگاری که با یادت حرام می شود

فردا

روزگاری که امروزم آن را خراب می کند

نتیجه

نوشته هایی که بی قافیه شد!!!!!!!!!!!!!!

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

هفته

جمعه

عادت یا انتظار؟

انتظار یعنی چه؟

وقتی که بوی تعفن دل هایمان هفته را در بر می گیرد

جمعه چه گناهی دارد؟

وقتی جمعه همه تعطیلند

بیچاره جمعه...........

ندبه

انتظار

غروب

واژه هایی که فقط زیبا جلوه می دهند

راستی

چرا غروب جمعه دل ها می گیرند؟

 

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

لحظه ها زود گذشت

ودوباره تنهایم

در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم

نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند

حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت

تنها سهم من از توست

و دوباره ملودی تکراری باران

به تنهایی من آسمان می گرید

باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است

خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!!!!!1

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

لحظه ها زود گذشت

ودوباره تنهایم

در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم

نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند

حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت

تنها سهم من از توست

ودوباره ملودی تکراری باران

به تنهایی من آسمان می گرید

باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است

خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!!

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ
ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻟﺮﺯﯾﺪﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ،ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮ ﺷﺪﯼﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﯼ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ، ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺪﻥ،
ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ. . .
ﺁﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ..
ولی...ولی..افسوس...

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

 

 اون روزا یادش به خیر،چه روزای قشنگی بود

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش

را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن

نیازی به صحبت کردن نداشتیم

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست

سکوتی را که یک نفر بفهمد

بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد

سکوتی که سرشار از ناگفته هاست

ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد

دنیا را ببین ...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت اشک می ریزیم

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست

بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که

اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو

به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم

بچه که بودیم اگه با کسی

دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت

بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود

بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم

بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم

بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمیگردیم به بچگی

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمد

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ، دیگه همون بچه هم نیستیم

شاید به روی خودمون نیاریم

ولی همیشه ذهنمون پر از این آرزوست که :

ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

ای کاش مانند نوشتن مشق در دوران ابتدایی که این قدر به داشتن فاصله اهمیت میدادیم و رعایت میکردیم....

در بزرگی هم اینچنین بودیم....

هر چه میکشیم از کم کردن فاصله هاست!!!!

کاش در تمام دوران زندگی مانند کودکی فکر میکردیم!!!

.......................................................................................

چقدر سخت است انسان شدن در میان آدم هایی که ادعای انسانیتشان فریاد میزند!!!

توجه توجه:این نوشته ها به قلم دوست عزیزم حسن زبیدی بود.با تشکر از خودم!!!

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند

گفته بودم مردم اینجا بدند

دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست

آن عزیزت عهد و پیمانت شکست

 دیدی ای دل در جهان یک یار نیست

هیچکس در زندگی غمخوار نیست

دیدی ای دل حرف من بی جا نبود

از برای عشق اینجا جا نبود

نو بهار عمر را دیدی چه شد؟

زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟

دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست

کمترین چیزی که میابی وفاست

ای دل اینجا باید از خود گم شوی

عاقبت همرنگ این مردم شوی............

دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان

دخترک با دقت تمام داشت بزرگترینقلب ممکن را با یک چوب روی ماسه ها ترسیم میکرد. شاید فکر میکرد که هر چه این قلب رابزرگتر درست کند یعنی اینکه بیشتر دوستش دارد! بعد از اینکه قلب ماسه ای اش کامل شدسعی کرد با دستهایش گوشه هایش را صیقل دهد تا صاف صاف بشود شاید میخواست موقعی که دریاآن را با خودش می برد این قلب ماسه ای جایی گیر نکند!از زاویه های مختلف به آن نگاهکرد شاید می خواست اینطوری آن را خوب خوب بشناسد و مطمئن بشود همان چیزی شده که دلشمیخواست!به قلب ماسه ای اش لبخندی زد و از روی شیطنت هم یک چشمک به قلب ماسه ای هدیهداد . دلش نیامد که یک تیر ماسه ای را به یک قلب ماسه ای شلیک کند!برای همین هم خیلیآرام چوبی را که در دستش بود مثل یک پیکان گذاشت روی قلب ماسه ای.حالا دیگر کامل شدهبود و فقط نیاز به مواظبت داشت . نشست پیش قلب ماسه ای و با دستش آن را نوازش کرد ودر سکوت به قلب ماسه ای قول داد که همیشه مواظبش باشد.برای اینکه باد قلبش را ندزددبا دستهایش یک دیوار شنی دور قلبش درست کرد.دلش می خواست


 


 

دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان



دفتر عشـــق كه بسته شـد   

دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم  

 

خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون  

 

به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم  

 

اونیكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود  

 

بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد  

 

برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت  

 

حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد  

 

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو  

 

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد  زدم  

 

غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت  

 

بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم  

 

از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم  


 


 

دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان

وقتی سر کلاس درس نشستهبودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی"صدا می کرد.

به موهای مواج و زیبای اونخیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مسالهنمیکرد.

 

آخر کلاس پیش من اومد وجزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".

 

میخوام بهش بگم ، میخوامکه بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلیخجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود. گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه.من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهایمعصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .

روز قبل از جشن دانشگاهپیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .

من با کسی قرار نداشتم.ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیمبا هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم.جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسمبه اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق بهمن باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم، شب خیلی خوبی داشتیم " .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، منبه اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستمکه عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبلاز اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منودر آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ،متشکرم.


 

دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان

 

پنجره های مه گرفته دلتنگی راکنار میزنم و به اسمان بارانی خیره میشوم  اه باران همان که تجلی

هزاران هزار خاطره در روز عشق است باران؛ من عاشق چک چک قطره های تو هستم من عاشق ان

هنگامم که من و معشوقم زیر تو دستدر دست هم خیس خیس شویم و در شرشر باران در کوچه پس

 کوچه های دلتنگی و انتظارقدم بزنیم هر جا رویم معشوقان را بینیم که در کنار دلداده خود از ان روز

احساسی غرق در شادیند

برای هم از عشق بگویم و از درددوری کنیم شکی نیست که ان روز ثانیه ها  زودتر از همیشه درگذرند

 ومیرویم و میرویم و میرویم

از ان کوه به این کوه از ان رودبه این رود و ما چنان در لذت باهم بودنیم که نمیبینم باران احساسیمان

کوله بارش را بست و خورشید تابانامد اری ان روز یک بار دیگر خاطره ای بانام روز بارانی در دفتر

خاطراتم حک شد

امروز برایتان تا در توان دارم ازباران و عشق دل انگیزش میگویم  به خاطر بسپار زندگی با عشق زیباست

  و بی عشق رویاست و در بهترین جمله زندگی بی عشق حصاری است که غم ها میله های ان

حصارند و تو گرفتار انی

من امروز و امشب کوله بار درد رامیبندم غرق در شگفتی باران میشوم میروم و پشت پنجره تنهایی ها


 
دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان

معشوق من دردی است نهفته در قلبم.درد دوریزهر تلخی بر چشمان منتظر نگاشته.درد دوری ناله

خروشان و برق اسای وجود دلدارت را احاطهکرده.امشب کنار ساحل؛ دل برموجهای دریا سپردم .ساحل

هم تشنه معشوقش بود تشنه دریا .او نزدیکدریا بود اما ناچار بود فقط محو تماشای او شود و منتظر

موج خروشان تا بیاید و ساحل را در آغوشبگیرد.معشوق من ساحل و دریا هر ثانیه محو تماشای همند

 اما همیشه و هر لحظه در انتظار آغوشی گرم و دلنشینند.

امشب انگار چنگ زدند بر دل بیتاب

امشب انگار زهر زدنند بر دل بیمار

.امشب انگار سخت گذشت بردل این یار

انتظار شنیدن نجوای دل انگیز کلامت رانمیدانی چقدر لذت بخش و طنین انداز تصور میکنم.

انتظار صدای پای تو را دارم تا مثل همیندریا ارام ارام نزد ساحل بیایی و بار دگر ساحل را در اغوش گرم

 خود بفشاری

انتظار دارم ثانیه ها در گذر باشند و منمحو تماشای چشمانت باشم و با دریایی از دلتنگی و باهزار هزار

 مهر و عاطفه به تو خیره شوم و عین دیوانه ها با دلی سرشار ازعشق بار دگر گویم دوستت دارم


 

دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان


دردها دسته شدند کلبه ای ساختند و نـــاماین کلبه تنگ و تاریک را غـــم نهادند

 

اشکها دریا شدند .دل را تنگ و بی تابکردند .هراسان شدند و جویبار خروشانی پدید اوردند

 

حال غـــم نه تنها از چهره پریشانم بیداداست بلکه از عمق وجودم آن را درک کرده و بدون درخواست او به

 

 استقبالش رفتم.

 

 
دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان

تو نبودی و منبا عشق نا آشنا بودم....

 

تو نبودی و درنهان جانه دلم جایت خالی بود.......

 

تو نبودی و بازبه تو وفادار بودم........

 

تو نبودی و جزتو هیچ كس را به حریم قلبم راه ندادم......

و تو آمدی.ازدوردستها......

 

از سرزمین عشق......

تو مرا با عشقآشنا كردی.....

با تو تا عرشدوست داشتن سفر كردم........

 

تو مفهوم عاشقبودن را به من آموختی..........

با تو كامل شدم.......

 

با تو بزرگ شدم......

با تو الفبایعشق را اموختم.......


 

دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان


 



 
دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان

مرگ من روزی فرا خواهد رسید:

 

در بهاری روشن ازامواج نور

 

در زمستانی غبارآلود و دور

 

یا خزانی خالی ازفریاد و شور

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید:

 

روزی از این تلخو شیرین روزها

 

روزی پوچ همچون روزهایدیگر

 

سایه ای از امروزها.دیروز ها!!!

 

دیدگانم همچون دالانهای تار

 

گونه های همچو مرمرهایسرد

 

ناگهان خوابی مراخواهد ربود

 

من تهی خواهم شداز فریاد درد

 


 

دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:, :: 10:0 :: نويسنده : عشق جاودان

درباره وبلاگ

از اینکه به اینجا اومدید تشکر میکنیم
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق و آدرس eshghejavdan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 126
بازدید کل : 39898
تعداد مطالب : 100
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1