عشق جاودان
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود . صدا در گلو شکست دیگر دلم هوای سرودن نمی کند تنها بهانه دل ما در گلو شکست سربسته ماند بغض گره خورده در دلم آن گریه های عقده گشا در گلو شکست ای داد . کس به داغ دل باغ دل نداد ای وای. های های عزا در گلو شکست آن روزهای خوب که دیدیم.خواب بود خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست (( بادا )) مباد گشت و (( مبادا )) به باد رفت (( آیا )) ز یاد رفت و (( چرا )) در گلو شکست فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست تا آمدم که با تو خداحافظی کنم بغضم امان ندادو خدا.... در گلو شکست پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : عشق جاودان دیدی ای دل عاقبت زخمت زدند گفته بودم مردم اینجا بدند دیدی ای دل ساقه ی جانت شکست آن عزیزت عهد و پیمانت شکست دیدی ای دل در جهان یک یار نیست هیچکس در زندگی غمخوار نیست دیدی ای دل حرف من بی جا نبود از برای عشق اینجا جا نبود نو بهار عمر را دیدی چه شد؟ زندگی را هیچ فهمیدی چه شد؟ دیدی ای دل دوستی ها بی بهاست کمترین چیزی که میابی وفاست ای دل اینجا باید از خود گم شوی عاقبت همرنگ این مردم شوی............ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان ای کاش مانند نوشتن مشق در دوران ابتدایی که این قدر به داشتن فاصله اهمیت میدادیم و رعایت میکردیم.... در بزرگی هم اینچنین بودیم.... هر چه میکشیم از کم کردن فاصله هاست!!!! کاش در تمام دوران زندگی مانند کودکی فکر میکردیم!!! ....................................................................................... چقدر سخت است انسان شدن در میان آدم هایی که ادعای انسانیتشان فریاد میزند!!! توجه توجه:این نوشته ها به قلم دوست عزیزم حسن زبیدی بود.با تشکر از خودم!!! دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان
اون روزا یادش به خیر،چه روزای قشنگی بود کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان لحظه ها زود گذشت ودوباره تنهایم در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت تنها سهم من از توست ودوباره ملودی تکراری باران به تنهایی من آسمان می گرید باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!! دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان لحظه ها زود گذشت ودوباره تنهایم در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت تنها سهم من از توست و دوباره ملودی تکراری باران به تنهایی من آسمان می گرید باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!!!!!1 دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان هفته جمعه عادت یا انتظار؟ انتظار یعنی چه؟ وقتی که بوی تعفن دل هایمان هفته را در بر می گیرد جمعه چه گناهی دارد؟ وقتی جمعه همه تعطیلند بیچاره جمعه........... ندبه انتظار غروب واژه هایی که فقط زیبا جلوه می دهند راستی چرا غروب جمعه دل ها می گیرند؟
دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان جدایی مان حقیقتی که همیشه بر لبانت خودنمایی می کرد وفایت دروغی که همیشه با خود می پنداشتم تو امیدی که به قلبم وعده داده بودم من مات شده دیروز روزگاری که با تو حرام شد امروز روزگاری که با یادت حرام می شود فردا روزگاری که امروزم آن را خراب می کند نتیجه نوشته هایی که بی قافیه شد!!!!!!!!!!!!!! دو شنبه 15 خرداد 1391برچسب:, :: 8:52 :: نويسنده : عشق جاودان
اسمان ان شب کمی اشفته بود ماه غمگین بود و گویا خفته بود سایه بود و خالی از مهتاب شب من اسیر غم در ان گرداب شب دل ز نوش غم چو مستان گشته بود بغض من بشکست ان شب ناگهان از صدای ساز بی وقت شبان
راز من بر هر کسی شد اشکار ان شب از بس بود این دل بی قرار باز لیلی راه را گم کرده بود بهر هر مجنون تبسم کرده بود باز باید عاشقی بی می شوم باز یک بازیجه دست نی شوم سینه ام را وقف سوز نی کنم بهر این دل ناله و هی هی کنم بخت بد دگر برایم رو شده پشت هم غم ها که تو در تو شده
عشق با او برگ پایانی نداشت خشک چشمم زره بارانی نداشت این خراب اباد دل اباد بود کوه ویران برد با فرهاد بود عشق بر هر کس سرایت کرده است از جدایی ها روایت کرده است حاصلش تنها فقط رسوا شدن نا گهانی غرق در غم ها شدن من ندانستم دو چشمم کور بود خواب و رویایی سراسر شور بود
در خیالی خام همچون حور بود اشنایم بود و لیکن دور بود صورتم بهرش پر از چین گشته است یارم از کدامین گشته است با خیالش صبح را شب میکنم شب به شب از دوریش تب میکنم تب به من حال رهایی می دهد نوشداروی جدایی می دهد رقص اشک واه بر چشم ترم رقص شبنم های تب بر پیکرم
از جدایی پاکوبی می کنند بهر این دل کار خوبی می کنند سوز دل از اتشش فریاد شد سر نوشتم بدتر از فرهاد شد باتوام فرهاد شیرینت چه شد ارزوی پاک دیدنت چه شد باز کوه بیستون در انتظار مرگ شیرین حیله دشمن تبار هان ای مجنون چرا اینگونه ای بر خیزید از خواب گران
باز مستی سردهید ای عاشقان در خیالم با که میگویم سخن ای دل مجنون چه می خواهی زمن لیلی و مجنون فقط افسانه بود اه مجنون این دل دیوانه بود بعداز این بر او نیم عاشقتبار نیست با این بیستون ها هیچ کار کاش میدانستم این را بیشتر هر که عشقش بیش دردش بیشتر
سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : عشق جاودان پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||
![]() |