عشق جاودان
تا حالا دقت کردین وقتی توی یه جمعی یکی میگه اون تلویزیونو کمش کن، یکی دیگه از اونور میگه اصن خاموشش کن...! شنبه 17 تير 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : عشق جاودان غم
دردها دسته شدند کلبه ای ساختند و نـــام این کلبه تنگ و تاریک را غـــم نهادند اشکها دریا شدند .دل را تنگ و بی تاب کردند .هراسان شدند و جویبار خروشانی پدید اوردند حال غـــم نه تنها از چهره پریشانم بیداد است بلکه از عمق وجودم آن را درک کرده و بدون درخواست او به استقبالش رفتم. صحنه یک رنگی غم؛ خاطرات درد را تداعی میکند .آن لحظات ممکن است لحظات ناخوشایندی باشد .اما غم هم بندی از خاطرات را گره میزند و در میان دردها بایگانی میکند تو به سراغم آمدی بی هیچ طلبــی من تو را خواستم بی هیچ خواهشــی تو مرا در خود گرفتار کردی بی هیچ سخنــی من به تو هیچ نگفتم بی هیچ بهانــه ای آری حصار غم چون اتشی روح و جسم را در بر میگیرد و با میله های اهنی مرا در بر میگیرد سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : عشق جاودان از من رمیده ای و من ساده دل هنوز بی مهری و جفای تو باور نمی کنم دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : عشق جاودان رفت و آمد ،
رفت و آمد ،
اینقدر رفت و آمد
که از یاد برد ، چیزی به نام ماندن هم وجود دارد! از روزیکه نامت ملکه ی ذهنمـــ شد، احساســ می کنمــ جمجمه امـــ با شکوه ترینـــ امپراتوری دنیاستـــ…
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم هر چه بــــــادا بــــــــــاد! ![]()
خواستن ،همیشه توانستن نیست
گاهی فقط، داغ بزرگی است که تا ابد بر دلت می ماند ![]() یادته زیر گنبد کبود تو بودی و کلی آدمای حسود؟
تقصیر همون حسوداست که حالا هستی ما شده یکی بود یکی نبود… ![]() کاش همیشه در کودکی می ماندیم
تا به جای دلهایمان سر زانوهایمان زخمی میشد!… ![]() چه تقدیر بدیست !
من اینجا بی تو می سازم
و تو، آنجا با او می سازی…!!!
![]() وقتی که نیستی بادیدن هر صحنه عاشقانه ای احساس یک پرانتز را دارم که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد ![]() مرا به ذهنت نه…. به دلت بسپار….
من ازگم شدن درجاهای شلوغ …میترسم … ![]() برگـَـــرد.. یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی.. نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم
که برای بُردنَش بر می گردی .. ![]() دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن از غم و شادی و رویاهامان از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم من نوشتم از تو: که اگر با تو قرارم باشد تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد که اگر دل به دلم بسپاری و اگر همسفر من گردی من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!! تو نوشتی از من: من که تنها بودم با تو شاعر گشتم با تو گریه کردم با تو خندیدم و رفتم تا عشق نازنیم ای یار من نوشتم هر بار با تو خوشبخترین انسانم… ولی افسوس مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!! سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : عشق جاودان صحبت عاشقی بشه ستاره رو خواب میکنی دریا رو آتیش میزنی ابرا رو بی تاب میکنی وقتی فقط اونو بخوای ماهو نشونه میکنی میری تو قلب آسمون صبرو دیوونه میکنی
وقتی میبینی عاشقی دنیارو می ریزی به پاش طلا رو قیمت میذاری با برق ناز خنده هاش وقتی میفهمی عاشقی میری سراغ پنجره قلبت رو میسپاری دستت قصه و عشق و خاطره وقتی میفهمی عاشقی سوار رویاها میشی میری تا جاده های دور اون بالاها خدا میشی
وقتی میفهمی عاشقی ماه و میخوای شکار کنی میخوای که خورشید خانمو هر شب بری بیدار کنی وقتی میفهمی عاشقی با آینه خونه میسازی رنگین کمونو میاری تو گردن ماه میندازی وقتی میفهمی عاشقی می خوای همه خبر بشن گلا به خاطر شما تازه و تازه تر بشن
وقتی میفهمی عاشقی میبینی پادشاه شدی از همه ی مردم شهر یه آسمون جدا شدی وقتی می بینی خودت میمونی و خودش جونتو حاضری بدی به خاطر تولدش ![]() سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : عشق جاودان پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||
![]() |